حمیدرضا طهماسبی زاوه

آشتی ملی با سه دغدغۀ انسان ایرانی

تاریخ معاصرآنگونه که مهدی بازرگان درکتاب دوحرکت بیان میکندمحصول دوحرکت سلبی وایجابی است.حرکت سلبی نفی وضعیت موجود وحرکت ایجابی به جایگزینی آن باوضع مطلوب است.دربعد سلبی، ایرانیان درتاریخ دویست ساله اخیر بکرات ازوضعیت خودبه ستوه آمده وبرای بهبوداوضاع مملکت رژیم هاراتغییرداده وهرباربه نحوی پشیمان شدند

تاریخ معاصر ایران آنگونه که مهدی بازرگان در کتاب دو حرکت بیان می کند محصول دو حرکت سلبی و ایجابی است. حرکت سلبی به نفی وضعیت موجود می انجامد و حرکت ایجابی به جایگزینی آن با وضع مطلوب. در بعد سلبی، ایرانیان در تاریخ دویست ساله اخیر به کرات از وضعیت خود به ستوه آمده و برای بهبود اوضاع مملکت به تغییر رژیم روی آوردند و هر بار به نحوی از کرده خود پشیمان شدند

در انقلاب مشروطه دشمن اصلی، رژیم استبداد مطلقه تلقی شد و سعی بر آن قرار گرفت که شاهنشاهی مشروطه جایگزین آن گردد. یعنی نظمی مدرن مبتنی بر حاکمیت قانون جایگزین نظم باستانی ایرانی (استبداد شرقی) شود. در این دوره میزان هرج و مرج و بهم ریختگی اجتماعی و فشارهای خارجی چنان بود که بعدها که سلطنت مطلقه با رضا شاه احیا گردید، تقی زاده که از اصلی ترین رهبران مشروطه بود به اشتباه خود معترف گشت و گفت که ای کاش با محمد علیشاه آشتی کرده بود. در دوران ملی شدن صنعت نفت دشمن اصلی استعمار خارجی (استبداد غربی) تلقی گردید و پروژه مصدق بر آن قرار گرفته بود که با حذف استعمار انگلستان، حاکمیت ملت بر سرنوشت خود در قالب قانون اساسی مشروطه محقق شود و ایرانی بر سرنوشت خود حاکم گردد و ایران و منابعش از آن ایرانیان باشد. 

تصور مصدق بر آن بود که با بیرون کردن انگلستان و اعمال حق تعیین سرنوشت ملی، استقرار نظمی قانونی و دمکراتیک در ایران ممکن خواهد گردید. تحریم های خارجی و اختلافات داخلی این پروژه را هم به شکست کشانید و موجی از سرخوردگی و یاس به جای گذاشت. 

تنشها و درگیری های درونی جامعه ایران همچنان ادامه یافت تا به انقلاب اسلامی رسیدیم. در این مقطع دشمن اصلی باز هم استبداد شرقی شاهنشاهی تشخیص داده شد ولی این بار بر خلاف مشروطه که به دنبال حاکمیت تجددگرایی قانونمند و نوعی از مدرنیته ایرانی بود شکلی از اسلام سیاسی ایرانی به دنبال تحقق نوعی از مدینه فاضله اسلامی بود. نظم اسلامی هم از همان آغاز با مخالفت‌های گسترده داخلی و جنگ و تحریم های خارجی مواجه گردید که منجر به انباشت نارضایتی ها و ظهور حرکت اصلاحی دوم خرداد و حرکت "شبه براندازانه" جنبش سبز شد.

نتیجه آنکه ایرانیان در طول تاریخ دویست ساله معاصر، خود را با دو نوع استبداد مواجه دیده اند: استبداد شرقی، استبداد غربی، در هر دو مقطع تاریخ ساز تاریخ معاصر (مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت) ، ایرانیان حضور این دو نوع استبداد را در حیات اجتماعی خود حس کرده‌اند ولی در هر برهه ای بدلیل شرایط منحصر بفرد تاریخی به یک نوع از آن اولویت داده‌اند و سعی بر حذف آن داشته‌اند. در دوران مشروطه اولویت به مبارزه و حذف استبداد شرقی داده شد، در دوره مصدق تقابل با استبداد غربی در اولویت قرار گرفت و در دوره انقلاب اسلامی نفی و حذف استبداد شرقی وغربی.

در وجه اثباتی جامعه ایران از مدل مدرنیته ایرانی در عصر مشروطه به باستانگرایی دوره پهلوی و مدرنیته ایرانی مصدق و اسلامگرایی انقلاب اسلامی و ملغمه مدرنیته ایرانی پسا اصلاحات و ایرانگرائی کنونی حرکت کرد. آنچه که ذکر شد روایتی بسیار کوتاه از درک انسان ایرانی از مسائلش و نجوه مواجهه با آنان در دنیای معاصر بوده است. انسان ایرانی وقتی با یکی یا همه این نیروها درگیر می شود امنیت و نانش به خطر می افتد و بالمال برای نان قیام می کند.

دغدغه های انسان ایرانی
انسان ایرانی دغدغه "نان ، اقتصاد و عدالت" را دارد، دغدغه "وحدت، صلح، امنیت، آزادی و دمکراسی" را هم دارد و دغدغه "فلاح و رستگاری ابدی" را هم دارد.

به دلیل دغدغه نان و پیشرفت و اقتصاد و آزادی و دمکراسی مجذوب صدای مدرنیته غربی می شود و در دغدغه وحدت، صلح و امنیت به ایرانیت پیش از اسلام به عنوان چسبی که ایرانی ها را مستقل از هر نوع گرابش به هم پیوند میدهد کشانده می شود. و وقتی به طور روزمره با مظاهر مرگ و فناپذیری مواجه می شود جنبه اسلامی در او برجسته می شود و عدالت مقوله ای است که همه این جنبه ها را در کنار هم بیدار می کند. انسان ایرانی به فکر آباد کردن خانه دنیا و آخرت خود بطور جمعی است و برای نیل به آن نیازمند همگرائی ایرانیت، اسلامیت و مدرنیته است. 

در تعاملی پویا و بسیار در هم تنیده و پیچیده بین این سه نیرو، ایرانیت متولی ساختن خانه ایران، مدرنیته متولی آباد کردن دنیوی آن و اسلام متولی آباد کردن اخروی آن است. اما این سه نیرو سه دسته ایده های مجرد و مستقل نیستند. آنان بسته های سیاستی حقیقتی هستند که میشل فوکو از آن به نظام حقیقت یاد می کند و میرزا ملکم خان، یکی از روشنفکران برجسته دوران قاجار، هم به طور غریزی به این نکته واقف بود و اسلام را فراتر از یک دین و بلکه یک سبک زندگی می دانست. این حکم در خصوص ایرانیت و مدرنیته هم صادق است. 

سردرگمی انسان ایرانی و عشق و نفرت توامانش از این سه نظام حقیقت سبب شده که این سه نیروی تاریخی بصورت سه نوع استبداد بر انسان ایرانی متجلی شوند. بروز اختلافات شدید بین ایرانیان در وضعیت فضای باز و آزادی های بین دوره ای در عصر مشروطه، در دوران ملی شدن نفت و در زمان انقلاب اسلامی، ایران را به کرات در آستانه سقوط قرار داد که ظهور یک منجی و فصل الخطاب را ضروری ساخت به نحوی که به ظهور کدخدایانی (لویاتان) چون پهلوی اول و دوم . در هر دوره اختلافات چنان شدید، عمیق، و دامنه دار بوده است که حتی تقی زاده و مصدق لیبرال هم را در مقاطعی بدل به لویاتان می کند.

این سه نیرو فی حد نفسه از ذات ابدی، ازلی منفی برخوردار نیستند. جوامعی که از انسجام درونی برخوردارند می توانند از نیروهای تاریخی متنوع خود در جهت رشد و شکوفایی جمعی بهره ببرند. به ساده ترین زبان ممکن می توان گفت که مسئله انسان ایرانی در دویست ساله اخیر این بوده‌است که چگونه عشق و نفرت توامانش را به لندن و پاریس با عشق و نفرت توامانش به پرسپولیس و شیراز و عشق و نفرت توامانش به مشهد، کربلا و مکه هماهنگ کند. تقاضای انسان ایرانی به دنبال یک بسته ترکیبی بوده است در حالیکه عرضه همیشه با غلبه بخشی بر سایر بخش‌ها و بنام یک بسته حقیقتی و در تقابل با دیگران شکل گرفته است. به یک معنا اساسی ترین مشکل انسان ایرانی در تاریخ معاصرعدم تطابق عرضه و تقاضا برای نظام های حقیقت بوده است.

قیام نان
اعتراضاتی به کرات در تاریخ معاصر ایران رخ داده است. نان در اینجا به معنای گسترده آن و مترادف با بحران معیشت و وضعیت رکود تورمی است که اقتصاد ایران چندی است بدان مبتلاست. این پدیده در کنار گرانی و فساد، در ارتش بیکاران تحصیل کرده، حاشیه نشینی و عدم توازن های طبقاتی و منطقه ای متجلی شده است.

در عمل اما در این قیام ها ملغمه ای از مطالبات دیگر هم به مسئله نان اضافه شده است. به یک معنا تظاهر کننده ایرانی در مقابل سئوال مقدر«چرا نان نداری؟» همه متغیرهای  را به عنوان علت لیست می کند که نهایتا به زیر سئوال بردن بنیان های نظام و شعارهای ساختار شکنانه رژیم وقت ختم می شود. در وضعیتی که مردم با مشروعیت پروژه اسلامی کردن ایران مسئله دارند چه مسئله رای و چه مسئله نان به سرعت ابعاد ساختارشکنانه پیدا می کند.(به عنوان مثال شعارهای معترضان در تمجید از رضا شاه و آرزوی مرگ برای رژیم حاضر و متولیانش). در این میانه فهرست کردن خدمات این سیستم و خیانت های سیستم پیشین کمکی به حل مسئله نمی کند. در زمان شاه هم مردم با پروژه باستان گرائی او مشکل داشتند که باعث شد با انقلاب سفید او و با جشن های دوهزاروپانصد ساله اش برخورد ساختارشکنانه کنند.

اگر بپذیریم که در وضعیت کنونی ایرانیان در بعد سلبی به دنبال حذف استبداد هستند در بعد ایجابی اما هیچ تصویر اجماعی وجود ندارد که یکبار دیگر به چرخه باطل و سیکل معیوب دیگری از «انقلاب، اختلافات گسترده داخلی، ظهور لویاتان جدید، انباشت تدریجی نارضایتی های جدید، دور تازه ای از پشیمانی ها و خستگی های جدید، و انقلابی دیگر» منجر نشود. برای درک این مطلب کافی است تنها به اغتشاش و آشفتگی در درون اپوزیسیون در خارج، اپوزیسیون در داخل، اصلاح طلبان و اصول گرایان نظر کنید.

در صورت سقوط نظام فعلی حاکمان آینده ایران چه کسانی خواهند بود؟ بنی صدر؟ مجاهدین خلق؟ رضا پهلوی، مشروطه طلبان؟ لیبرال ها؟ یا چپگرایان؟ اختلافات درونی بین افراد و در درون گروه ها و بین گروه ها چگونه حل خواهد شد؟ آیا شاهد جنگ داخلی نخواهیم بود؟ پس از استقرار آزادی های اجتماعی همچون آزادی پوشش، آزادی های جنسی، آزادی تولید و مصرف الکل، قمار، آزادی سقط جنین و غیره با مخالفان این مسایل چه برخوردی خواهد شد؟ فریضه امر به معروف و نهی از منکر چگونه با آزادی بیان و آزادی های اجتماعی همساز خواهد گشت؟

ایرانیان در طول تاریخ معاصر غالبا تنها توانسته‌اند در بعد سلبی و علیه دشمن مشترک با هم متحد شوند. وقتی موانع برداشته شدند اختلافات آشتی ناپذیر و جنگ های داخلی آغاز گردید و ایران در آستانه فروپاشی قرار گرفت که با ظهورکدخدای جدیدی پایان پذیرفت، اما تنها به صورتی که با آغاز یک چرخه معیوب دیگر همراه گردید. تنها راه خروج از این دور باطل این است که با وقوف بر این چرخه های تاریخی با نگاهی دویست ساله به وضعیت کنونی مان بنگریم و وضعیت موجود را از طریق گفتگوی محققانه و منصفانه با تمام طرفهای درگیر درون و بیرون نظام به طور تدریجی و اجماعی بسمت وضعیت های بهتر سوق دهیم.

باید آنگونه که عزت الله سحابی می گفت به کینه زدائی با همه چه در قدرت و چه در بیرون قدرت بپردازیم

آشتی ملی

برای نیل به این مقصود ما نیازمندیم که با همه حاکمان خود در طی دویست سال گذشته مستقل از درجه نجابت، شرافت و صداقتشان آشتی کنیم چرا که هر یک بنام یکی از نظام های محبوب ما بر ما حکومت کرده اند. از مرگ بر این و درود بر آن گفتن ها باید دست بر داریم، شاید تنها به این دلیل که حوزه سیاست و حکومت خود معلول پدیده تاریجی آشفتگی فکری و وجودی انسان ایرانی است و نه علت آن. مسئله ما سیاست نیست مسئله حقیقت است. با ظهور حقایق اجماعی اعتماد پدیدار می شود و با ظهور اعتماد سیاست سامان می یابد. شر و خشونت تاریخ معاصر ما شری پیش پا افتاده و معصومانه است. 

به دلیل اغتشاش فکری و وجودی، مرزی بین شهید و جلاد نیست. قربانیان خود مقصرند و مقصران قربانی اند. همه قربانی و همه مقصریم و همه بیگناهیم چرا که در سرزمین زلزله های فکری فرهنگی زاده شده ایم. ما ایرانیان چه در درون سیستم و چه در بیرون آن معصومانه و به نام حقایقی بزرگ همدیگر را می کشیم یا تکفیر می کنیم. از این جهت باید آنگونه که عزت الله سحابی می گفت به کینه زدائی با همه چه در قدرت و چه در بیرون قدرت بپردازیم. 

برای اینکه ببینیم چگونه مسئله آشفتگی فکری وجودی انسان ایرانی به مسئله نان پیوند می خورد به یکی از این چرخه های معیوب که مسئله رکود تورمی کنونی را خلق کرده است اشاره ای گذرا می کنیم. مسئله فقدان فرصت های شغلی با فقدان سرمایه‌گذاری پیوند تنگاتنگ دارد. سرمایه گذاری مولد اما خود نیازمند ثبات سیاسی است و این هم محتاج آنست که مردم به حکومت خود اعتماد داشته باشند و آن را دوست بدارند. 

در طول تاریخ دویست سال معاصر اما ایرانیان نه حکومت هایشان را دوست داشته‌اند و نه به آنان اعتماد ورزیده اند. دلیل آن هم این بوده است که حکومت ها تنها یک بعد از سه بعد هویت ایرانی را نمایندگی کرده‌اند و دو بعد دیگر را در حاشیه گذاشته اند و این هم بدلیل این بوده ‌است که عرضه حقایق به طور تاریخی در قالب این سه بسته مستقل و متضاد سامان یافته است. در نتیجه برای افتادن در مسیر توسعه پایدار و برگشت ناپذیر، چاره ای جز ایجاد مصالحه تئوریک بین این سه وجه اساسی انسان ایرانی و حرکت به سمت پیدایش ترکیب های خلاق و اجماعی نداریم.

فرهاد گوهردانی و زهرا تیزرو